گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل اول
.VII ـ نویسندگان


ادبیات فرانسه در زمان اخلاق نااستوار و رواداری دینی دورة نیابت سلطنت رونق یافت، و بدعتگذاری جاپایی برای خود یافت که هرگز از دست نداد. تئاترها و اپراها از سختگیریهای شاه پیشین و مادام دو منتنون رهایی یافتند؛ فیلیپ و یا برخی از افراد خانواده اش، تقریباً همه شب، در تالارهای اپرا، اپرا ـ کمیک، تئاتر ـ فرانسه، و یا تئاتر دز/ ایتالین حضور می یافتند. تئاتر ـ فرانسه با آنکه هنوز کورنی، راسین، و مولیر را حفظ کرده بود، صحنه اش را به روی نمایشنامه های تازه ای، مانند اودیپ ولتر ـ که در آن صدای عصری جدید و عصیانگر شنیده می شد ـ گشود.
بزرگترین نویسندگان این عصر، محافظه کارانی بودند که در زمان «لویی بزرگ» پرورش یافته بودند. آلن رنه لوساژ، که در 1668 چشم به جهان گشوده بود، با آنکه تا 1747 زیست، از نظر اندیشه و سبک نگارش به قرن هفدهم تعلق داشت. لو ساژ در وان، نزد یسوعیان، پرورش یافت و سپس به پاریس رفت و علم حقوق آموخت، هزینة تحصیل او را معشوقه اش

می داد. پس از مدتی کار در خدمت یک محصل مالیات، که وی را از همة سرمایه داران بیزار کرد، هزینة زندگی زن و فرزندش را با نوشتن کتاب فراهم آورد؛ هرگاه آبة مهربانی سالی 600 لیور به او کمک نمی کرد، شاید از گرسنگی می مرد. چند نمایشنامه، و در آن میان دنبالة سرگذشت دون کیشوت، نوشتة آولیاندا، را از زبان اسپانیایی به فرانسه ترجمه کرد. با الهام گرفتن از شیطان لنگ، اثر ولث د گوارا، رمانی به همین نام (شیطان لنگ) در 1707 نوشت. با انتشار این اثر به ثروت ناگهانی رسید. این رمان طنزآلود شیطان بدجنسی، به نام آسمودئوس، را تصویر می کند که بر برجی در پاریس نشسته، با چوبدستی سحرآمیزش سقفها را بدلخواه از جا می کند، و اسرار زندگی خصوصی و عشق ورزیهای نامشروع مردم از همه جا بیخبر را برای دوستانش آشکار می سازد. این رمان با لحنی شوخ از دسیسه ها، ریاکاریها، مفاسد، و نیرنگهای پست بشری پرده برمی دارد. بانویی که همسرش مچ وی را با نوکرخانه در رختخواب گرفته است فوراً فریاد برمی آورد که دارند به او تجاوز می کنند و بدین سان برای چندین مشکل چاره جویی می کنند؛ شوهر نوکر را می کشد و، در نتیجه، زن هم پاکدامنی خود را حفظ می کند و هم جانش را؛ و مردگان هم نمی توانند داستان بگویند. مردم پاریس برای خرید، یا به امانت گرفتن، این کتاب سرودست می شکستند، چون به آشکار شدن اسرار دیگران سخت اشتیاق داشتند؛ ژورنال دو وردن در شمارة دسامبر 1707 نوشت: «دو تن از آقایان درباری در فروشگاه باربن برای آنکه آخرین نسخة چاپ دوم را به چنگ آورند با شمشیر به جان هم افتاده بودند.» سنت ـ بوو یکی ا زسخنان آسمودئوس را، که دربارة نزاع میان خود و برادر شرورش گفته بود، بیان خلاصه ای از آن عصر و مردمانش دانست. آن سخن چنین بود: «ما همدیگر را در آغوش گرفتیم و از آن روز به بعد دشمن خونی یکدیگریم.»
دو سال پس از آن، لو ساژ با نوشتن یک نمایشنامة کمدی که در آن سرمایه داران را هجو کرده بود تقریباً به مرتبة ولتر رسید. برخی از این کسان، که قبلا از مضمون نمایشنامة تورکاره خبردار شده بودند، کوشیدند که از اجرای آن جلوگیری کنند؛ یک داستان احتمالا برساخته می گفت که آنان کوشیدند تا با دادن 000’100 فرانک نویسنده را از نمایش نمایشنامه باز دارند؛ به دستور دوفن، پسر لویی چهاردهم، این اثر سرانجام نمایش داده شد. تورکاره پیمانکار، بازرگان، و صرافی است که در کشوری ویران از جنگ به تجمل و آسایش به سر می برد، و تنها نسبت به معشوقه هایش که خون او را می نوشند ـ همچنانکه او خون مردم را می نوشد ـ مهربان و بخشنده است. فرونتن نوکر می گوید: «از زندگی آدمیان در شگفتم؛ ما زن عشوه گر را می فریبیم، زن عشوه گر مرد بازرگان را می بلعد، و مرد بازرگان مردم را غارت می کند؛ و همة اینها مفرحترین زنجیرة دنائتهاست که بتوان تصور کرد.»
شاید این داستان هجایی، نامنصفانه و زادة کینه توزی نویسنده باشد. لو ساژ در معروفترین رمان فرانسة قرن هجدهم توانسته است شخصیت پیچیده تر و درهمتری را با واقع بینی بیشتری

ترسیم کند. او در ماجراهای ژیل بلاس دو سانتیان، با الهام گرفتن از داستانهای اسپانیایی و به سبک پیکارسک، جهان راهزنی، میگساری، انسان دزدی، فریبکاری، و سیاست را توصیف می کند. در این جهان، زیرکی برترین فضیلت و هنر بشری است و کامیابی هر گناهی را می بخشد. ژیل جوانی است بیگناه و حساس، دارای آرمانهای بلند و عشق به مردم، اما خوشباور و پرحرف و مغرور است. به دست راهزنان می افتد، به آنان می پیوندد، با نیرنگها و شیوه های کار آنان آشنا می شود، از نزد آنان به دربار اسپانیا می رود، و دستیار و واسطة دوکه د لرما می شود. می گوید: «قبل از آنکه به دربار درآیم، دلسوز و نیکخواه بودم. ولی قلب رئوف در آنجا ضعف اخلاقی ناپسند تلقی می شد. در نتیجه، دل من از سنگ سخت تر گشت. اینجا آموزشگاه تحسین انگیزی بود که احساسات رمانتیک دوستی را از دل انسان می زدود.» ژیل از والدینش روگردان می شود و کمکی به آنان نمی کند. بخت از او برمی گردد، به زندان می افتد، و تصمیم می گیرد خود را اصلاح کند؛ از زندان آزاد می شود، در دهکده ای اقامت می گزیند، زناشویی می کند، و می کوشد شارمند خوبی شود. چون این کار را چندان ملال آور و تحمل ناپذیر می یابد، به دربار و نظام و قوانین آن بازمی گردد. عنوان می گیرد، بار دیگر زناشویی می کند، و در شگفت می ماند که همسرش پاکدامن، و خودش از داشتن فرزندانی که آن زن برایش آورده خوشبخت است. دربارة فرزندانش می گوید: «قلباً معتقدم که پدرشان هستم.» ژیل بلاس تا هنگام انتشار بینوایان هوگو (1862)، که از نظر کمیت و کیفیت بر آن برتری داشت، دلپسندترین رمان فرانسوی بود. لوساژ آنچنان به داستان خود علاقه مند بود که در طول بیست سال آن را بسط داد. دو جلد اول کتاب در 1715، جلد سوم در 1724، و جلد چهارم در 1735 انتشار یافت و، نظیر دون کیشوت سروانتس، آخرین جلد آن به خوبی جلد اول بود. هزینة زندگی را در سالهای پیری با نوشتن کمدیهای کوتاه برای تئاتر دولافوار فراهم آورد؛ در 1738 رمان دیگری به نام باشلیة سالامانکایی منتشر ساخت که از اثر دیگری اقتباس کرده بود. در چهلسالگی تقریباً کر شد، ولی به یاری گوشی شیپورمانندی می شنید؛ مرد نیکبختی بود که می توانست هرگاه بخواهد گوشهای خود را ببندد، همچنانکه ما چشمانمان را می بندیم. در آخرین سالهای عمر نیرو و توانایی ذهنی خود را از دست داد، «مگر در نیمه های روز»؛ چنانکه یکی از دوستانش می گفت: «تو گویی که ذهن او با خورشید طلوع و غروب می کند.» در 1747، در هشتادسالگی، درگذشت.
امروزه ژیل بلاس کمتر از تذکره های لویی دو رووروا، دوک دو سن ـ سیمون خواننده دارد. اکنون کسی دوک را دوست ندارد، چون او نمی توانست، مانند مردم کمرو و فروتن، غرور خویش را نهان دارد. او هرگز فراموش نکرد که یکی از دوکها و اشراف فرانسه، و در مقام پس از افراد خاندان شاهی آن کشور، است؛ او لویی چهاردهم را، از آن روی که مقامات دولتی را به جای اشراف به بورژواها سپرده بود و در مراسم دربار و وراثت شاهی، حرامزادگان

دربار را بر «دوکها و اشراف» مقدم می داشت، هرگز نبخشید. در روز اول سپتامبر 1715 به ما می گوید:
چون سر از بالین برداشتم، از مرگ شاه آگاه شدم؛ بیدرنگ برای ادای احترام به فرمانروای جدید بیرون رفتم. ... نزد دوک د/ اورلئان رفتم و وعده ای که به من داده بود بدو یادآور شدم. وعده داده بود به دوکها اجازه دهد که هنگام رأی دادن کلاه خود را برسر نهند.
او نایب السلطنه را صادقانه دوست می داشت؛ در شورای دولتی وی را خدمت کرد، بدو اندرز داد که شمار معشوقه هایش را کاهش دهد، و به هنگام شکست و ناکامی او را دلداری می داد. او که پنجاه سال از نزدیک شاهد رویدادها بود، در 1694، شروع به نوشتن آنها از دیدگاه طبقة خودش کرد. این خاطرات از تولد او در 1675 آغاز و به مرگ نایب السلطنه در 1723 ختم می شود. خود او تا 1755 زنده ماند و مزة پیری را چشید. مارکیز دو کرکی وی را «کلاغ پیر بیماری که در آتش رشک و غرور می سوزد» توصیف کرد. ولی او نیز به نوشتن تذکره مشغول بود و نمی توانست مداومت لجوجانة دوک را تحمل کند.
دوک مردی بود پرگو و متعصب، بیشتر اوقات به انصاف داوری نمی کرد و وقایع را گاهی سرسری و گاهی، به عمد، غلط می نوشت؛ همه چیز را، جز سیاست، از یاد می برد و عنان اختیار را گاهی به دست شایعاتی بیهوده دربارة اشراف می سپرد؛ با اینهمه، در اثر گرانبها و بیست جلدی خود رویدادهای زمان را با خامة رسا و نگرشی آگاه و عمیق و بتفصیل و دقت به رشتة نگارش کشیده است. این اثر، به همان روشنیی که بورین ناپلئون را به خوانندگان کتاب خود می شناساند، چهره هایی چون مادام دو منتنون، فنلون، فیلیپ د/ اورلئان، و سن ـ سیمون را به ما باز می نماید. برای آنکه تعصباتش را مصون بدارد، همیشه می کوشید که خاطراتش را پنهان دارد، و انتشار آنها را تا یک قرن بعد از مرگش منع کرد. هیچ کدام از آنها تا 1781، و بسیاری از آنها تا پیش از 1830، به چاپ نرسیدند. در میان همة خاطرات مدونی که تاریخ فرانسه را روشن می سازند تذکره های رووروا بیهمتا و مقام نخستین را داراست.